درباره وبلاگ


بی تو این باغ پر از پاییز است...
پيوندها
  • مهرگان
  • انتظار
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پاییز و آدرس paeiz.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 21
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 139
بازدید کل : 21964
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1


body{cursor: url('http://LoxBlog.Com/fs/mous e/027.ani')}yle

javascripts

پاییز




عکس عاشقانه

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

 گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

 یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

 ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت

 شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری

به جان دلبرش افتاده بود-اما-

 طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد

 ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند

 شود مرهم

برای دلبرش آندم شفا یابد

 چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده

 و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه

به روی من

 بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد

 و او می رفت و من در دست او بودم

و او هرلحظه سر را رو به بالاها

 تشکر از خدا می کرد

پس از چندی

 هوا چون کورۀ آتش، زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

 به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست

 به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

 برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!

 نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

من در دست اوبودم

 و حالامن تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟

 نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

که ناگه

 روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد

دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -

 مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت

زهم بشکافت
اما ! آه

 صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

 و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را

 به من می داد و بر لب های او فریاد
"بمان ای گل

که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی

بمان ای گل"

ومن ماندم

 نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

 و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد



نظرات شما عزیزان:

mary
ساعت10:14---8 آبان 1390
jaleb bood

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, :: 20:21 ::  نويسنده : پریسا

 

دريافت كد ستاره باران وبلاگ

Digital Clock - Status Bar

مرجع تمامی وبلاگ نویسان جوان